داستان کوتاه
چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۱ ب.ظ
🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕🚕
📚امروز اتفاقی بعد از مدتها سوار اتوبوس BRT شدم. شلوغ بود. چند ایستگاه که گذشت خلوت شد ماشین و تعداد صندلی های خالی زیاد شد.
تو یکی از ایستگاها دو نفر از مامورای عزیز شهرداری اومدن بالا. با کمال تعجب نشستن روی زمین و روی صندلی ها ننشستن. وقتی ازشون سوال کردم چرا رو صندلی نمی شینید، گفتن لباسامون کثیفه درست نیست.
تو کل مسیر من و بقیه مسافرا اصرار می کردیم که بشینن روی صندلی اما قبول نمی کردن.
اونجا بود که فهمیدم شعور و شخصیت هیچ ربطی به شغل و جایگاه توی اجتماع نداره.
۹۴/۱۱/۲۸